"چراغ امید"
بُغضی، فروخورده در گلو؛
نگاهی منتظر
بر میله های سرد؛
کودکی لرزان
برچهارپایه ی سقوط!
گیسوانی خونین
بر خاک و سنگ؛
گوش ها مالامال از
شنیدن تکرار دردها
و جان ها کوفته از
تحمل سنگینی این بار
قانون و مرهمی نیست
بر تن خسته !
من فانوسی افروختم
که تمام دارائیم بود!
ای یار، ای همراه، ای رفیق
تو نیز چراغی بیفروز
تا جهان روشن شود!